روانشناسی تحولی کودک از دیدگاه پیاژه
در مطالعات روانشناسی، ژان پیاژه، به واسطهٔ آزمایشهای خود، موضوع مهمی را مطرح کرد. او به موضوع رابطه بین فکر و عمل و تجسم آن در محیط پرداخت و این مسئله را در چارچوب تحول روانی بررسی کرد. تحقیقاتش در زمینه روانشناسی کودک، به وی شهرت زیادی داد و به طور جالبی، او با وجود عدم برخورداری از تحصیلات منظم دانشگاهی در زمینه روانشناسی کودک، به عنوان یک روانشناس کودک معروف شناخته شد.
تدوین زندگی نامه فقط هنگامی ارزش علمی دارد که بتواند عناصر تبیینی اثر مؤلف را برجسته کند.
ژان پیاژه در عرصه دانش بشری از چهره های منحصر به فردی است که توانست جامع ترین و مستحکم ترین نظریۀ تحول عقلی را ابداع کند. افکار وی بیش از هر نظریه پرداز دیگری الهام بخش پژوهشگران بوده است و دیدگاه او درباره تحول انسان شیوه تفکر همگان را در مورد کودکان و رفتار آنان دگرگون کرد.
پیاژه در شهر نوشاتل در سوئیس متولد شد و از کودکی به علوم و به خصوص زیست شناسی و رفتار حیوانی علاقه مند بود و می کوشید چگونگی سازش ارگانیزم با محیط از خلال تجربه را درک کند.
در سال ۱۹۰۷، وقتی فقط ۱۱ سال داشت نخستین گزارش وی درباره یک گنجشک زال در روزنامه تاریخ طبیعی نوشاتل ” منتشر شد و از آن پس به مدت چهار سال در سمت دستیار پل گوده، ریاست موزه تاریخ طبیعی نوشاتل کار کرد. در ۱۵ سالگی، متخصصی شناخته شده در قلمرو نرم تنان بود که دانشمندان درباره مجموعه های وی صحبت میکردند و میخواستند با او ملاقات کنند. اما چون هنوز شاگرد مدرسه ای بیش نبود، جرئت نمی کرد دعوت آنها را بپذیرد. پیاژه نتوانست از بحرانهای اجتماعی و فلسفی دوره نوجوانی بگریزد و تعارض بین باورهای مذهبی با آموزشهای علمی، وی را برانگیخت تا به گونه ای سیری ناپذیر آثار برگسن، کانت، اسپنسر، کُنت، دورکیم، ویلیام جیمز و دیگران را بخواند و در نهایت بحرانهای فلسفی خود را در قالب یک داستان کوتاه (پیاژه، ۱۹۱۸) که هستهٔ اصلی موضع گیریهای بعدی وی را در بر می گرفت به رشته تحریر در آورد. پیاژه به نوشتن درباره انواع مسائل فلسفی ادامه داد و متذکر شد «من مینویسم حتی اگر فقط برای خودم باشد چون بدون نوشتن نمیتوانم فکر کنم» (پیاژه، ۱۹۵۲).
پیاژه بین سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۸، به تحصیلات خود در قلمرو علوم طبیعی، در شهر زادگاهش ادامه داد و به موازات تحصیلات و پژوهشهایش درباره نرم تنان، کلاسهای فلسفه آرنولد ریمون را با رغبت زیاد دنبال کرد، چند گزارش فلسفی نوشت و اشعاری سرود. در ۲۱ سالگی درجه دکترای علوم را گرفت.
تا این زمان بیش از بیست مقاله منتشر کرده بود اما تمایل نداشت زندگی خود را وقف جانورشناسی کند و بر این باور بود که رسالت اصلی خود یعنی مبانی یک نظریه زیست شناسی شناخت را یافته است. اما از آنجا که عقیده داشت نظریه شناخت نباید تعمق محض باشد، بلکه باید بر بررسی داده ها متکی شود تصمیم گرفت به تحصیل معلومات در قلمرو روان شناسی علمی بپردازد. بدین منظور به زوریخ رفت و در آنجا ضمن آشنایی با روشهای آماری در روان شناسی و روانشناسی مرضی (آسیب شناسی روانی)، در درمانگاه ،بلولر رئیس بخش روان پزشکی روش بالینی را آموخت؛ دروس یونگ و دیگر روان تحلیل گران را دنبال کرد و به مطالعه آثار فروید پرداخت. در سال ۱۹۱۹، زوریخ را به قصد پاریس ترک کرد تا به مطالعات خود در زمینه های روانشناسی، و منطق ادامه دهد دروس روان شناسی پی یر ژانه ، دوما، هانری پییرون و هانری دولاکروآ را دنبال کرد و هم زمان به مطالعه منطق با لالاند و فلسفه علم با هانی شوی پرداخت؛ آرمانی نگری انتقادی برونشویک تأثیر گستردهای بر پیاژه داشت. هاریس در آن زمان درباره جو علمی پاریس در آن زمان نوشت : «وقتی پیاژه به پاریس رسید به رغم وفات بینه در سال ۱۹۱۱ تأثیر وی همچنان پابرجا بود و روی آورد وی به پژوهش درباره هوش کودکان تداوم داشت. فعالیتهای فروید در پایان قرن نوزدهم در پاریس موجب شده بود که نظریه روان تحلیل گری در جامعه علمی پذیرفته شود و بالدوین، چهره مشهور آن زمان نیز در این شهر به سر می برد. به نظر می رسد که افکار این سه چهرۀ مشهور – بینه فروید و بالدوین – در گسترش نظریه پیاژه درباره چگونگی تحول فکری کودکان مؤثر بوده اند». پیاژه در پاریس با سیمون ملاقات کرد که از پیشگامان گسترش آزمونهای
هوش بود و آزمایشگاه بینه را در اختیار داشت به پیشنهاد وی به هنجارگزینی آزمونهای استدلال برت در فرانسه پرداخت که این فعالیت نخستین تجربه واقعی وی در قلمرو تحولی بود اما برخلاف سیمون پیاژه به تعداد پاسخهای صحیح کودکان به مواد آزمون توجه چندانی نداشت بلکه دستیابی به علل پاسخهای نادرست را مهم میدانست پیاژه مشاهده کرد که کودکان سنین مختلف نه فقط از لحاظ میزان اطلاعات با یکدیگر متفاوت اند بلکه به جهان نیز به گونه ای دیگر مینگرند و پاسخهای آنها در فراسوی تفاوتهای کیفی در فرایند تفکر است. پیاژه در مصاحبه هایش با کودکان از فنون مصاحبه با بیماران روانی سود جست که در زوریخ نتیجه رسید که بررسی کودکان می تواند روشن کننده مسائل نظریه شناخت باشد.
پیاژه تجربه خویشتن را در این مدت چنین بیان می کند: «بالاخره هدف من کشف نوعی جنین شناسی هوش بود که با دانسته هایم در قلمرو زیست شناسی هماهنگ باشد. از آغاز تفکراتم در قلمرو نظری یقین داشتم که مسئله رابطهٔ بین ارگانیزم گسترش یابد و به صورت مسئله رابطه و محیط می تواند به زمینه شناخت نیز بین عمل یا فکر آزمودنی و موضوعهای تجربه وی متجلی شود حالا بخت بررسی این مسئله را در چهارچوب روان پدید آیی تحول به دست آوردهام»).
انتشار سه مقاله برمبنای پژوهشهای انجام شده در آزمایشگاه بینه موجب شد در ۲ سال ۱۹۲۱ ریاست مرکز تحقیقات در مؤسسه ژان ژاک روسو به وی پیشنهاد شود و پیاژه تصمیم گرفت که فقط پنج سال به تحقیق در قلمرو روان شناسی کودک بپردازد طرحی که خوشبختانه هیچ گاه تحقق نیافت آزادی و امکانات پژوهشی وی در این موقعیت جدید گرایشهای خلاق او را تقویت کردند و به انتشار پنج اثر منجر شدند :
پنج اثر ژان پیاژه
- زبان و فکر در کودک
- حکم و استدلال در کودک
- جهان به تصور کودک
- مفهوم علیت جسمانی در کودک
- حکم اخلاقی در کودک
پیاژه در حالی که هیچ نوع تحصیلات منظم دانشگاهی در این قلمرو نداشت با عنوان روان شناس کودک شهرت یافت.
پیاژه در میانهٔ میدان: محیطی نگری یا فطری نگری پیاژه در خلال هنجاریابی آزمونهای هوش در آزمایشگاه بینه، به کشف یا ابداع نظام علمی خود دست یافت و به این نتیجه رسید که انجام آزمونهای روان شناختی می تواند به رغبت وی به زیست شناسی و فلسفه پاسخ دهد. چون کودک علاوه بر اینکه در حال رشد است و همۀ اصول تحول زیست شناختی درباره وی مصداق دارند، ارگانیزم متفکری است که در سطوح متوالی سنی به شناخت واقعیت جسمانی و اجتماعی محیطی که در درون آن زندگی می کند، دست می یابد.
بدین ترتیب، شناخت فرایند تحول کودکان کلید حل معما را به دست می دهد. پیاژه همواره امیدوار بود به یک پرسش پاسخ دهد: دانش چگونه به دست می آید؟ برای پاسخ به این پرسش ،فلسفی به خلق یک فلسفه تجربی برمبنای آزمونهای علمی پرداخت و این شاخه جدید را شناخت شناسی ژنتیک نام نهاد.
درک نظام پیاژه مستلزم آگاهی از جو علمی زمان اوست. در دهه دوم و آغاز دهه سوم قرن بیستم در ایالات متحدهٔ امریکا و انگلستان، علوم اجتماعی تحت سلطهٔ محیطی نگری قرار داشتند و این تأکید بر عوامل محیطی در آمریکا به صورت توجه تقریباً انحصاری به یادگیری – به معنای تغییر رفتار بر اثر تجربه – منعکس شده بود.
همه آثار روان شناختی در این برهه از زمان به الگوهای فطری رفتار یا غریزه ها به منزله اشباحی مینگریستند که در زیر سطور کتابها دفن می شدند. به دانشجو می آموختند که حیوان واجد غریزه است اما انسان تقریباً فاقد آن است. حتى مفهوم نمویافتگی رشد) (داخلی که لااقل بخشی از الگوهای رفتار را حاصل عوامل ژنتیک می دانست علمی تلقی نمیشد .
بنابراین، جای شگفتی نبود که دانشمندی مانند گزل که مشاهده های دقیق وی یک الگوی کامل روان شناسی توصیفی را فراهم کردند، و اعتبار اندکی در محیطهای علمی به دست آورد. اما برخلاف محیطی نگری علوم اجتماعی در آمریکا، روانشناسی اروپایی بــر فطری نگری مبتنی بود از موروثی بودن اختلالهایی مانند ناتوانی ذهنی یا رفتار جنایی دفاع می کرد و با پذیرش اصول روانشناسی گشتالت، ویژگیهای شخصی و اجتماعی انسانها را تابع وراثت میدانست بر اساس اصول اخیر، یک عنصر هرگز به صورت منفرد دریافت نمی شود، بلکه ادراک آن جنبه سازمان یافته دارد و این سازمان یافتگی حاصل عوامل سازمان دهنده یا ساختهای ذهنی موروثی است. هنگامی که این روانشناسان برای گریز از «نازیسم» به آمریکا مهاجرت کردند با محیطی نگران مواجه شدند و جدال بین طبیعت با فرهنگ به اوج خود رسید.
پیاژه از موضع گیری امتناع کرد، چون خود را بین این دو جبهه می دید و طبیعت و فرهنگ را در تعامل با یکدیگر میدانست. نخستین تجربه های وی دربارهٔ نرم تنان به وی القا کرده بودند که تأثیر محیط و وراثت متقابل اند و هیچ یک جنبه مطلق ندارند. مشاهده ها و آزمایشهایش با کودکان وی را به این یقین رسانده بودند که نسبیت طبیعت فرهنگ در قلمرو هوش انسانی نیز مصداق دارد. وی در کودکان مفاهیمی را درباره طبیعت و جهان جسمانی مشاهده کرد که نه به ارث برده بودند و نه به معنای متداول کلمه یاد گرفته بودند.
برای مثال کشف کرد که کودکان خردسال تصور می کردند که هنگام گردش شبانه ماه آنها را دنبال می کند یا وقتی می خوابند خواب دیده ها از پنجره وارد میشوند و هر چه حرکت می کند، حتی موجها یا پرده هایی که با وزش باد حرکت میکنند جاندارند .این افکار از کجا می آیند؟ بی تردید ارثی نیستند چون آنچه از بدو تولد وجود دارد تغییر پذیر نیست و اغلب کودکان با گذشت زمان چنین افکاری را رها می کنند. این طرز تفکر را از بزرگسالان نیز فرانگرفته اند چون بزرگسالان به چنین چیزهایی باور ندارند و بی تردید آنها را به کودکان هم آموزش نمی دهند. به علاوه، چنین افکاری در کودکان سراسر جهان نیز مشاهده میشوند.
پاسخ پیاژه به این معما این است که افکار کودکان درباره جهان، تابع ساختهای روانی و تجربه آنهاست با پذیرش موضع روان شناسان گشتالتی، پیاژه نیز پذیرفت که ادراک جهان برونی آن چنان که هست حاصل نمی شود، بلکه با هوش ما سازمان مییابد اما برخلاف آنها بر این باور بود که ساختهای سازمان دهنده از بدو تولد تثبیت نشده اند و با افزایش سن بر حسب یک توالی منظم گسترش می یابند.
. برخی از روانشناسان پیاژه را یک عملی نگر’ یا حتی نورفتاری نگر می دانند، چون عقیده دارد که شناخت از عمل درباره شیء آغاز می شود؛ در حالی که پیاژه اثر گذاشتن بر شیء را به هیچ وجه معادل استخراج مستقیم شناخت از شیء نمیداند. برخی دیگر وی را از طرفداران نمویافتگی عصبی و اندامی و حتی فطری نگر میدانند،
باز هم به این دلیل که به عمـل فـرد متوسل می شود؛ امـا فراموش میکنند که عمل فرد درباره شیء یک تعامل و نه عمل یک طرفه است. پیاژه می گوید: «نه عملی نگر و نه فطری نگرم، بلکه بنا شدنی نگر هستم. چون معتقدم که شناخت دائم از راه تعامل با واقعیت ساخته میشود پس شناخت از پیش تشکیل شده یا قابل پیشینی نیست نه در اشیاء و نه در آدمی قرار دارد؛ بلکه یک خلاقیت یا یک ساخته شدن و باز ساخته شدن در کار است .
بناشدنی نگری پیاژه در نهایت به متمایز کردن چهار عامل تحول روانی منجر شد که شامل:
۱.. وراثت یا نمویافتگی درونی
۲. تجربه جسمانی و منطقی – ریاضی
۳. انتقال اجتماعی
۴. تعادل جویی
پیش از پیاژه، تصور این بود که مغز کودکان نسخه کوچکتر و ضعیفتر مغز بزرگسالان است و بین نحوه تفکر کودک و بزرگسال تفاوتی قائل نبودند. اما پیاژه نشان داد که چنین نیست. او طی سالها مطالعه بالینی، مصاحبه و همبازیشدن با کودکان، دریافت که مغز آنها در سنین مختلف به شیوههای متفاوتی عمل میکند. او نشان داد که کودکان کمهوشتر از بزرگسالان نیستند، بلکه فقط به شیوه متفاوتی میاندیشند. اهمیت این کشف او بهاندازهای بود که آلبرت اینشتین در وصفش گفت: «کشف او چنان ساده است که تنها فردی نابغه میتوانست به آن دست یابد.»
پیاژه اولین دانشمندی بود که درباره روند رشد شناختی کودکان تحقیق انجام داد. این مهمترین کار او در تاریخ روانشناسی تحولی کودک است.
نظریه رشد شناختی پیاژه
پیاژه استدلال کرد که رشد شناختی کودکان فرایندی است که در ۴ مرحله رخ میدهد. هر مرحله نیز میتواند زیرشاخههای خاص خودش را داشته باشد. وقتی کودکی از یک مرحله وارد مرحله شناختی دیگر میشود، نه فقط طرز فکرش بلکه رفتارش نیز تغییر میکند. این مراحل عبارتاند از:
- ۰ تا ۲سالگی: مرحله حسیحرکتی.
- ۲ تا ۷سالگی: مرحله پیشعملیاتی.
- ۷ تا ۱۱سالگی: مرحله عملیات عینی.
- ۱۱سالگی بهبعد: مرحله عملیات انتزاعی.
در ادامه، هرکدام از این مراحل را بررسی میکنیم.
۱. مرحله حسیحرکتی
در این مرحله، کودک بهکمک حواس و برخی حرکات، چیزهایی درباره محیط پیرامونش میآموزد. این مرحله خود به ۶ زیرمرحله تقسیم میشود:
۱. طرحوارههای بازتابی (۰ تا ۲ماهگی)
در این زیرمرحله، نوزاد به محرکهای محیطی واکنش نشان میدهد. مثلا اگر انگشت خود را بهسمت دست کودک ببرید و او را لمس کنید، او انگشت شما را خواهد گرفت. اما خود کودک نمیتواند دستش را هدفمند برای گرفتن انگشت شما حرکت دهد. در این زمان، کودک نمیتواند دادههای دریافتشده از محیط را به مفهومی مشخص در ذهنش تبدیل کند.
۲. واکنشهای چرخشی اولیه (۲ تا ۴ماهگی)
کودک بهتدریج شروع به کنشهای لذتبخش میکند، کنشهایی که دیگر وابسته به محیط نیستند و از سوی خود او به قصد لذتبردن انجام میشوند. کنشهایی مانند مکیدن انگشت و به هم مالیدن پاها. در این زیرمرحله کودک بهتدریج به صداها و نگاهها واکنش نشان میدهد.
۳. واکنشهای چرخشی ثانویه (۴ تا ۸ماهگی)
در این بازه زمانی، کودک بهتدریج کنشهای عمدی بیشتری به قصد لذتبردن انجام میدهد. اگر یک جغجغه به او دهید، او آن را به حرکت درمیآورد و از صدای تولیدشده خشنود میشود. او یاد میگیرد که با تکرار این حرکت و بازتولید صدا، لذتبردن را تکرار کند. در این زیرمرحله کودک شروع به کنجکاوی درباره محیط پیرامونش میکند.
۴. هماهنگی واکنشهای چرخشی ثانویه (۸ تا ۱۲ماهگی)
در این بازه، کنشهای کودک هدفمند میشوند. او یاد میگیرد که با هماهنگکردن کنشهای خود، به هدفی مشخص برسد. مثلا نهتنها جغجغه را تکان میدهد، بلکه آن را به چیز دیگری میکوبد تا صدای متفاوتی تولید کند.
۵. واکنشهای چرخشی سوم (۱۲ تا ۱۸ماهگی)
در این بازه، کودک بهجای تکرار یک کنش، کنشهای جدید انجام میدهد و حتی در کنشهای تکرارشونده تغییر ایجاد میکند تا به نتایج جدید برسد. این تغییرات تصادفی نیستند، بلکه با هدف قبلی و دانش اندوختهشده اعمال میشوند. کودک در این مرحله میتواند کنشهای مختلف را با هم ترکیب کند.
۶. بازنمایی یا ترکیب ذهنی (۱۸ تا ۲۴ماهگی)
آخرین زیرمرحله که مقدمهای برای ورود به مرحله اصلی بعدی است، در این دوره رقم میخورد. کودک اکنون میتواند اشیا را در ذهن خود تجسم کند و دستوپاشکسته خواستههای خود را با کلمات بیان کند. در این بازه، کودک بهجای تکرار بیهوده یک کنش برای حل پازل، روشهای متفاوتی را برای حل آن امتحان میکند. این سرآغاز درک ذهنی است و کودک را به مراحل بعدی رشد شناختی میبرد.
۲. مرحله پیش عملیاتی
در ۲سالگی، کودک وارد مرحله پیشعملیاتی میشود. در این مرحله، کودک توانایی تصویرسازی ذهنی پیدا میکند. مثلا میتواند خود را جای شخصیتهای خیالی یک بازی تصور کند و درباره چیزهایی حرف بزند که در گذشته رخ دادهاند.
همچنین کودک علیت و مفهوم هویت را درک میکند. مثلا میفهمد که تغییر چهره چیزها یا افراد بهمعنای تغییر هویت آنها نیست. کودک در این مرحله از رشد شناختی، دستهبندی را بهتدریج میآموزد. او میتواند چیزها را بر اساس معیارهای ظاهری مثلا کوچکی و بزرگی دستهبندی کند.
البته تفکر انتزاعی در این مرحله در ابتدای تکامل خود است. کودک هنوز نمیتواند شکل پیشرفتهای از تفکر انتزاعی را نشان دهد. مثلا او از نگاهکردن به پدیدهها از دید دیگران ناتوان است. بنابراین بر نظر خود تأکید و گاه لجبازی میکند.
۳.مرحله عملیات عینی
در مرحله سوم که از ۷ تا ۱۱سالگی طول میکشد، تواناییهای شناختی کودک بیشتر رشد میکنند. کودک حالا میتواند عملیاتهای ریاضی را بیاموزد. او بهتر دستهبندی میکند و متوجه زیرمجموعهها میشود. یعنی درک میکند که ممکن است هر مجموعه زیرمجموعههایی داشته باشد. علاوه بر اینها، توانایی کودک در درک فضا نیز بهبود زیادی یافته است و حالا میتواند نقشه بخواند و مسیریابی کند.
یکی از مهمترین تواناییهای شناختی در این مرحله رشد میکند، یعنی توانایی درک ثبات یا نگهداری ذهنی از نظر پیاژه. در مرحله قبلی، کودکان از درک «چیزها میتوانند ثابت بمانند حتی اگر ظاهرشان تغییر کند» عاجزند. در نتیجه مفهوم چگالی و حجم را درک نمیکنند. اما در مرحله عملیات عینی، کودک توانایی درک این مفاهیم را پیدا میکند. مثلا او میفهمد که حجم آب در ۲ لیوان به شکلهای متفاوت میتواند یکسان باشد. در این مرحله کودک میتواند بهجای ۱ بُعد، بر ابعاد دیگر مسئله نیز تمرکز کند. بنابراین کودک میفهمد که با بازگرداندن آب ۲ لیوان به ۱ لیوان ثابت میتوان به یکسان بودن حجمشان پی ببرد.
۴. مرحله عملیات انتزاعی
پس از ۱۱سالگی، کودک وارد آخرین مرحله رشد شناختی شده است. این مرحله آغاز تفکر انتزاعی است و کودک بهتدریج و همزمان با تحصیل در مدرسه، توانایی تفکر انتزاعی را پرورش میدهد. حال کودک میتواند به مفاهیمی ذهنی فکر کند که وجود خارجی ندارند. مثلا تخیل کند، شعر بسراید و داستانی خیالی بنویسد.
در این مرحله، کودک میتواند در مواجهه با مسائل و پدیدهها فرضیه بسازد و حدس بزند و آنها را بهروشهای گوناگون آزمایش کند. اینها برخلاف مراحل قبل هستند که کودک برای حل مسئله از آزمون و خطا استفاده میکرد.
کلمات کلیدی در نظریه ژان پیاژه
ژان پیاژه برای تشریح نظریه خود از واژگان مشخصی مانند «طرحواره» استفاده کرده است.
۱. طرحواره و ساختارگرایی
نظریه رشد شناختی پیاژه بر این اصل استوار است که کودک در تعامل با محیط یاد میگیرد و رشد میکند. این اصل نظریه او را در زمره مکتبی بهنام ساختارگرایی قرار میدهد.
هنگام تعامل با جهان، کودک طرحواره و الگوهایی در ذهن خود درباره چگونگی کارکرد جهان میسازد. این سازههای ذهنی (طرحوارهها) ابزاری هستند که کودک بهکمک آنها جهان را میفهمد. ژان پیاژه میگوید کودک این طرحوارهها را تکرار، آزمایش و بهروز میکند. به عبارت دیگر با رشد کودک و طیکردن مراحل مختلف، طرحوارههای کودک پیشرفتهتر و کارآمدتر میشوند. گویی که کودک در ذهن خود در حال ساختن ساختمانی از طرحوارههاست که بر اساس آن جهان را درک میکند. از این روست که نظریه پیاژه نظریهای ساختارگرا به شمار میرود.
۲. سازگاری
به فرایندی که کودکان دادههای جدید را وارد طرحوارههای ذهنی خود میکنند، سازگاری میگویند. کودک در حال رشد دانش جدید کسب میکند و برای انتقال این دانش جدید به ذهن خود، از ۲ روش ادغام و تطبیق استفاده میکند. به این مثال توجه کنید:
فرض کنید کودکی برای اولین بار با سگ روبهرو شده است. او برای توصیف سگ از واقواقکردن جهت ساخت یک طرحواره از سگ استفاده میکند. حال اگر کودک گربهای را برای اولین بار ببیند، آن را نیز با واقواقکردن توصیف میکند. این نمونهای از ادغام است. اما کودک با بزرگتر شدن میفهمد که سگ و گربه متفاوتاند. بنابراین با بهروزرسانی طرحواره خود، یک طرحواره جدید برای توصیف گربه ایجاد میکند. حالا کودک سگها را با واقواقکردن و گربهها را با میومیوکردن توصیف میکند.
۳. تعادل
بر اساس نظریه پیاژه، تعادل طرحوارههای کودک هنگام مواجهشدن با پدیدههای جدید به هم میخورد. بنابراین کودک باید از روشهای مختلف مانند ادغام، تطبیق یا ساخت طرحوارههای جدید برای بازگرداندن تعادل استفاده کند. هنگامی که تعادل برقرار میشود، کودک چیز جدیدی آموخته است. این مفهوم در نظریه پیاژه متأثر از مطالعات او در حوزه زیستشناسی بوده است.
کارکردهای نظریه پیاژه
نظریه رشد شناختی پیاژه نظریهای مهم در روانشناسی پرورشی در میان نظریه های یادگیری است. مهمترین تأثیر این نظریه تغییر روشهای آموزشی و تربیتی بوده است. پیش از این نظریه، کودکان ظرفی خالی تلقی میشدند که بزرگسالان باید با آموختن بسیاری چیزها آنها را پر (باسواد) میکردند. اما نظریه پیاژه کودکان را نه دریافتکننده دانش، بلکه سازنده آن معرفی میکند. بنابراین روشهای آموزشی باید بهگونهای طراحی شوند که کودکان امکان تعامل با محیط و موضوع یادگیری را داشته باشند. مثلا اگر قرار است به کودکان درباره حشرات چیزی بیاموزیم، باید چند حشره را به کلاس درس ببریم تا کودکان بتوانند از نزدیک با آنها تعامل کنند.
منبع:گزیدهای از روانشناسی تحولی.دکتر پریرخ دادستان